Monday, May 07, 2007

Iran: Savage Islamist Jacobins in 1980's

What a day?

دوستان گرامی مدتهاست میخواهم برایتان مطلبی راجع به سی خرداد بنویسم که از آن روزقتل عام بچه های مردم ایران به دست خمینی جنایتکارشروع شد و تا همین اکنون ادامه دارد یعنی ماجرای روز شروع حمله و کشتار مردم ایران از هرگروه و دسته و قوم و مذهبی ماجرا این بود که به شکل کاملا ارگانایز مدتها بود که گروه هایفشار با پشتیبانی کمیته ها به سازمان های مختلف سیاسی و فرهنگی حمله کرده و محل را مصادره و همه بچه ها را بهضرب چاقو و چماق مشتی لمپن خود فروخته که برای پول به شکل گنگ های مردمی عمل میکردند با فریاد و فحاشی وچماق و چاقو به هر محلی که میخواستند حمله و درش را تختهمیکردند

آخرین جا سازمان پیشگام بود
که اول خیابان بیست ویک آذرقرار داشت و خود داستانی بود که برایتان روزی خواهم نوشت و بعد نوبت مجاهدین رسید خمینی به مجاهدین پیغام داد که بیائید اسلحه های خود را تحویلدهید و فعالیت حزبی کنید مجاهدین اینجا به نظر من یک اشتباه تاکتیکی کردند و تصمیم بهمقاومت گرفتند آن زمان میتوانستند مقادیری از اسلحه ها را داده و ظاهرا خلع سلاح شوند البته سریعا بهانه ای برای نابودکردنشان میافتند و این درمان ماجرانبود ولی ماجرا را به عقب می انداخت در این زمان ماجرای دیگری هم در شرف وقوع بود و آن زدن بنی صدرتوسط ژاکوبن ها بود میخواستند کاملا از عناصر شهر وند قدرت مرکزی را خالی کنند خوب در چنین شرایطی من به دلیل بودن در میلیوی سیاسی ایرانخبر شدم که روز سی خرداد قرار است از جلوی شرکت نفت درخیابان تخت جمشید حرکت اعتراضی شروع شود
آن زمان دیگر روزنامه و یا اطلاعیه ای وجود نداشت که به مردم خبربدهند بنابراین همه به شکل افواهی ماجرا را خبر شدند این همهکه میگویم طبق معمول مشتی دانشجو و مشتی روشنفکر و مبارز بدبخت همیشگی بودند ورنه مردم عادی خبری از چیزی نداشتند من تصمیم گرفتم تنها بروم زیرا میدانستم که برخورد خواهد پیشآمد و هنگامی که با دوستان بودم در فرار و سعی در کتک نخوردن خیلیبرام سخت بود اگر فرار میکردم احساس عذاب وجدان داشتم و اگر میماندم که خوب مگر خر بودم که بمانم و قمه بخورم ؟؟؟؟؟؟

به همین دلیل به همه گفتم خودم تنها خواهم رفت و سر ساعت چهاربعد از ظهر که موقع تعطیل شرکت نفت و باقی شرکت ها میرسید در چهار راه تخت جمشید و بهجت آباد بودم وضع خیابان معمولی بود فقط کمی شلوغ تر از مواقع دیگر ولی ناگهانعده ای جوان به شدت مرتب و منظم در میانه خیابان ابتدا یک مربع انسانی ساختند و ناگهان میانه مربع مردمی که نمیدانم کجا بودند جمع شدند و ناگهان مربع شد مستطیل و با مشت های گره کرده و فریاد های شعار حرکت کردند و من و هرکه بود هم به آنان پیوستیم این گروه از خیابان ویلا به طرف جنوب سرازیر شد و جمعیت هم لحظه به لحظه زیادترمیشد

درست در همان خیابان ویلا بود که موتور سوارهایچوب و قمه و زنجیر به دست به ما حمله کردند و چون سازمان به اعضاگفته بوده که اگر بهتان حمله شد این بار پاسخ بدهید ناگهان جنگ و کتک کاری بد جوری شد یعنی دیگر کسی فرار نکرد بلکه بچه هابا لمپنان دست به یقه شدند و من آن روز برای اولین بار بعد از تمامی بالا پائین رفتن های جامعه و تجاوز به حقوق تک تک مردم دو سه کله شکسته از لمپنان حزب الهی دیدم و هر لجظه شرایط تنس تر و خشن تر میشد به هر حال با این جمع هنگامی که به خیابان شاهرضا رسیدیم و تازه روی خیان شاهرضا پلی بنا کرده بودند جمعیت بخشی از زیر پل و بخشی کهمن هم میانشان بودم از بالای پل به حرکت به طرف چهار راه پهلوی و شاهرضا ادامه دادیم و درست روی این پل بودیم که من صدای تیر اندازیواقعی را شنیدم و متوجه شدم که پاسداران روی مردماتش گشوده اند همه روی پل خم شدیم و خمیده با فشار و وحشت به عقب بازگشتیم اینزمان که نمیدانم چه اندازه طول کشید تمامی خیابان و میدان فردوسی تکهتکه سنگ های درشتی بود که بچه های مجاهدین به سر و کله حزب الهیها و کمیته زده بودند به هر حال همگی به شکل فرار از تیراندازی از خیابان ویلا به طرف شمالو تخت جمشید دویدیم و ناگهان من متوجه شدمکه کلی ماشین در حال گرفتن بچه های جوان است برای فرار از تیر و سنگ و باقی به درگاه یک ساختمان قدیمی و سیاه وکهنه رفتم و ایستادم مدتی که گذشت ناگهان دو دختر جوان سیزده چهاردهساله مجاهد به کنارم آمدند و با گریه و برافروخته به من گفتند عده ای راکشته اند و

باقی را دارند میگیرند من بلافاصله زنگ ساختمان را زدم همهطبقات را و ناگهان کسی درب را با درب باز کن برقی باز کرد و من و این دودختر ودو پسر جوان هم که به ما پیوستند داخل شدیمتمامی طبقات خالی و سوراخ و درها شکسته بود جز طبقه چهارم کهکسی به ما گفت بیائید بالا و هنگامی که رسیدیم آنجا را یک تریکو بافی یافتیم که شش کارگر مشغولتریکو بافی بودند و یک صاحب کار هم بود که به ما همگی گفت بنشینید وما دور اطاق روی صندلی های لهستانی نشستیم صدای تیر اندازی و آژیر و جیغ و فریاد از پنجره ها میامد و همگی مضطرب بودیم شاید نیم ساعت بود آنجا بودیم که زنگ را زدند و صاحب کار به خیال این که باز هم کسانی هستند که میخواهند پناهنده شوند درب را باز کرد و مادرجندگان کمیته یکی از یکی زشت تر و بوگندو تر و عرق ریزان بالا آمده و مانند وحشی ها ابتدا با لگدی چیزها را پرت کردند و بعد داخل شده مانندکفتاری زخمی ابتدا به سراغ من که بانفرت نگاهشان میکردم امدندو کریه ترینشان به من گفت :- دستهات را نشونم بده من بی اختیار دستهایم را از پشت به طرفش گرفتم که گفت :- نه از تو ....من دستهایم را برگرداندم و نگاهی کرد و گفت اینجا چهمیکنی ؟گفتم در خیابان بودم که خر تو خر شد و به اینجا پناه آوردم به سرعت به طرف دو دختر و دو پسر دیگر رفت و همان کار را با آنان کردو متاسفانه دستهای این بچه های نازنین خاکی بود و هیچ یک از ما بهاین فکر نیفتاد که بروند دستهایشان را که سنگ و آجر پرتاب کرده اند بشورند هر چهار نفر را با خود بردند و به من گفت :- صبر کن خلوت که شد بیا بیرون نیم ساعتی بعد از رفتن آنان بیرون آمدم و به خیابان فردوسی رفته و بهچهار راه پهلوی رفتم و چیزهائی دیدم که نصیب هیچ انسانی دیدنش نشود

همان شب بنی صدر و رجوی به همراه یک خلبان نیروی هوائی که حتیبه زنش هم نگفته بود به پاریس فرار کردند و رژیم قصابان خمینی در زندان اوین عده ای از زندانیان گرو گرفته از مجاهدین را که بچه دبیرستانی های روزنامه سر چهار راه فروش بودندبه همراه شکراله پاکنژاد و سعید سلطان پور که مدتی بود زندان بود اعدام کردند بعدها شنیدم تمامی بچه هائی که آن روز گرفته بودند بلافاصله برایگرفتن زهر چشم از باقی مردم ایران اعدام کرده اندتا روزی که زنده ام آن بعد از ظهر شوم و چهره تازه و سرخ آن دو دخترو دوپسر جوان مبارز را فراموش نخواهم کرد صحنه ای بود درست مانند فیلم های راجع به فاشیست های هیتلریو خوف و وحشت همان بدینسان تعرض به جان مردم ایران آغاز گردید که بدون توقف تا همین امروزبیست و هشت سال است که ادامه دارد ..............................نانا

4 comments:

Anonymous said...

I am sorry but no one really cares about the MEK terrorists

Anonymous said...

If they had gotten power, they would have been just like Hizbollahis, or even worse. they do call themselves Islamist-socialists and their women wear scarves!!

SERENDIP said...

Nana's Reply to winston and Goli

وینستون گرامی ...قصدم مطلقا سفسطه کردن برای ریختن آب
توبه بر سر سازمان مجاهدین نیست زیرا ابدا با آنان(توافقی ) ندارم
ولی با آنان مانند باقی مردم ایران(تفاهم )دارم

دوست گرامی نمیدانم تا چه اندازه با تاریخ جنبش های چریکی آشنا
هستی
ولی این جنبش ها همگی در دوره خاصی از تاریخ بنا به ضرورت تاریخی
به وجود آمدند و زمانشان که به پایان رسید از دور خارج شدند

اگر تو چه گوارا را تروریست میدانی کاملا حق داری که سازمان مجاهدین
خلق را یک سازمان تروریستی بدانی زیرا این سازمان همان بقایای یک
سازمان شکست خورده چریکی است والسلام

تصمیم با خودت است !!!!!!!!!!!!!!



و اما دوست گرامی خانم گلی
شما کاملا حق دارید با شما موافق هستم که اگر سازمان مجاهدین
خلق به قدرت میرسیدند همین کثافت کاری های حزب الهی را کمی
شسته رفته تر برای ایران ارمغان میاوردند

ولی به قدرت نرسیدند و تقریبا مضمحل شدند
بنابراین ما مردم ایران هیچ چوبی که به مرده نمیزنیم اگر بتوانیم باید
با نفس مصنوعی به مرده کمک کنیم برای آغازی نو
هرکسی هرچه که میخواهد راجع به سازمان مجاهدین خلق فکر کند
واقعیت این است که اینان فرزندان همین مردم ایران هستند و از همه
بیشتر قربانی به شکل ناجوانمردانه داده اند


شخصی که منکر حق سازمان مجاهدین خلق برای شرکت در سرنوشت
خود با باقی مردم ایران شود یک فاشیست تمام کمال است
که اگر حقی برای کسی قائل است ظاهریست و روزی چهره فاشیست
خود را نشان خواهد داد

من نانا یک فرد ضد فاشیست هوادار آزادی انسان هستم
این انسان ها را بر مبنای روسری یا موهایشان انتخاب نمیکنم

اگر به کلمه هارمونی در زبان امریکائی ها توجه کنی بیشترین مورد برای
در کنار هم زندگی کردن هزاران نوع عقیده و روش و سنت و فرهنگ و
دین و بگیر و برو ...بکار میرود
امریکا خود را (ملتینگپات) یعنی قابلمه ای که همه چیز در آن ذوب میشود
و هی جا باز میکند برای تازه واردها مینامد
این بی دلیل نیست سالانه از هر کشوری یک سهمیه برای دادن گرین
کارت و متعاقبا سیتی زین شیپ خود به کشورها داده است یادم است
آخرین بار برای ایران ده هزار نفر و برای فیلیپین سی هزار نفر سالیانه
بود که با دوستی فلیپینی شوخی میکردم

خوب عزیز من کلی زن روسری به سر در امریکا هستند اینان را نباید
اه و پبف کرد که باید کمکشان کرد تا از خرافات مذهبی دست بردارند
من برای ثانیه ای به سازمان مجاهدین خلق در قدرت اعتمادی ندارم
ولی این بی اعتمادی شامل رضا پهلوی هم میشود برایم فرقی ندارد
ولی هم مجاهدین و هم رضا پهلوی هر دو به ایران ولکام هستند زیرا
کشور خودشان است

اگر مشتی قصاب جنایتکار ما را آواره دنیا کرده اند
معنیش ابدا این نیست که فاقد وطنیم ایران مال همه ماست کسی
که دیگر اکنون با این هم زجر و شکنجه این رادرک نکرده باشد حقیقتا
باید بگویم که برایش متاسفم

بنده شخصا از دیدن ریخت و قیافه زنان مجاهد بیزارم
ولی مگر بیزاری من حق حیات کسان دیگر را تعیین میکند ؟؟؟؟؟؟؟؟ نانا


I have to say that I agree with Nana...I would even go further and say that Iran even belongs to the mullahs and basiji as long as they don't have blood on their hands.

Anonymous said...

Dear Nana, I don't hate people who wear scarves, but we all know what a "Mojahed in scarf" represents. one who supports Islamic oppression plus a socialist and facist form of oppression. we have it in Iran without any help from Mojahedeen. they knew there was nothing wrong with Iran. they just didn't like how it was under the shah becuase it wasn't controled by the then soviet Union like many other Islamic countries!! This was their only problem. They wanted the Soviet communists and Islam to rule the country. A true match.