Saturday, July 28, 2007

نقش سلاح اتمی در رابطه رژيم با مردم؟ ابوالحسن بنی (Role of Nuclear Weapons in relation to regime's dealings with the Iranian people

Bani Sadr's analysis of the internal politics in Iran should be required reading for everyone in the State Department and Pentagon. I will translate the whole thing eventually...my Persian is rusty and his Persian is too flowery....lol
Stand by!!




BANI SADR (Iran's First President in 1979) INTERVIEW (Gooya News)



Role of Nuclear Weapons in relation to Regime's dealings with the Iranian People
هيچ زمان سرنوشت ايران و مردم ﺁن اين اندازه در گرو تصميم اين مردم نبوده است. اگر گرايش رژيم بدين يا بدان سو باشد منطقه و از
جمله ايران را در جنگ و ويرانی ديرپا فرو می برد و يا منطقه را رام و تحت سلطه می گرداند، اين تصميم مردم ايران است که ايران و منطقه را از زير سلطه بيرون می برد و سراسر منطقه را از خشونت و ويرانی به ﺁزادی و ﺁبادی باز می ﺁورد
Never in recent times, fate of Iran and her people have been in their own hands. If the regime's tendency would be in either directions, it will sink the region, including Iran into a long and protracted war and destruction and/or the region will be tamed and under dominance. The decision is with the Iranian people to dislodge the region from dominance and to recreate the region from violence and destruction into freedom and prosperity.

. در ۱۸ تير ماه ، سالروز ايلغار مافياهای نظامی–مالی به دانشگاهها، دانشجويان مسئوليت شناس در برابر رژيم ، شيپور بيدار باش را بر بام وطن ، به صدادر ﺁوردند .هجوم مأموران رژيم و دستگير کردنها ، اين واقعيت را ﺁشکار کرد که سه دهه تقلای رژيم بقصد فرو بردن دانشگاهها در سکوت و فرمانبری ، به شکست انجاميده است . دانشجويان چون قلب می طپند و خون حرکت را در رگهای مردم سراسر ايران جريان می دهند . بنا بر صورت، دو نيرو نابرابرند :رژيم مافيا قوای سرکوب فراوان در اختيار دارد و بر ضد دانشجويان بکارشان می اندازد و دانشجويان تنها هستند . حتی جمهور دانشجويان هنوز دانش و معرفت مسئوليت شناسی را نجسته اند . اهل سياست و مردم هيجان جنبش برای استقلال ايران و ﺁزادی خود را نجسته اند . بنا بر محتوا ، باز دو نيرو نابرابرند :مردم ايران از رژيم ناراضی هستند . جوانان ايران نه حال و نه ﺁينده ای در خور انسان ﺁزاد و در رشد دارند . انزوای رژيم در درون و نيازش به بحران سازی در دورن و بيرون از ايران، شتاب و شتاب فرسايش ﺁن را بيشتر می کند . به سخن ديگر، رفتنی است . يکدست کردن دولت يا تصرف دولت توسط مافياهای نظامی – مالی و پند نگرفتن از تجربه حکومت خامنه ای – احمدی نژاد و تشديد بحرانها به نسل جوان کشور می گويند :اين رژيم ، بقا از راه گشايش را نا ممکن تصور می کند و بر ﺁنست که « تا ﺁخر برود » . ﺁيا ربطی ميان افتادن رژيم در بن بست سرکوب ↔ بحران و رفتارش در قلمرو « فن ﺁوری اتمی » و دست يابی احتمالی به سلاح هسته ای وجود دارد ؟
پرسش يازدهم : داشتن بمب اتم برای نظام حاکم چه سودی در درون ايران ميتواند داشته باشد؟ اهرم فشار و سرکوب؟يا تفوق سياسی؟

On *18 of Teer (July 9), the anniversary of the blitz of the militant/oligarchy Mafia (IRI), attacking universities, the duty-bound student played the bugle call from the rooftops of the nation. The ensuing assaults and arrests of the students by the regime's agents reveals this fact of the failure of the regime, after nearly three decades, in trying to silence, subjugate, and drown the voices of students activists. Student movement keeps on beating like a heart muscle and the blood flows through the veins of the entire nation...there are two unequal forces at work here: The mafia regime has abundance of Suppression forces at her disposal, however, the people are not satisfied with the regime...In other words, the regime is a goner. All of this translate to and signals the students activists to this point: The regime does not view democratizing and reforms as a means of her survival and the regime is determined to go to the end...Is there connection between the regime's brutal suppression of student movements, the nuclear standoff crisis and possible acquisition of nuclear weapons?

۱ - خواه قصد رژيم تنها استفاده از اتم در توليد برق باشد و چه دست يابی به سلاح اتمی ، موفقيت را عامل تثبيت خويش می انگارد . زيرا گمان می برد که الف - ثابت کرده است ، در « اسلام ولايت فقيه » ، علم و فن تحصيل کردنی است . زيرا رژيم موفق شده است بطلان ادعای ناسازگاری اسلام خود را با دانش و فن ، ثابت کند . موفق شده است بطلان ادعای ناسازگاری رشد علمی با اسلام را که ، طی دو قرن، به نسلهای ايرانی القاء شده است ثابت کند .ب - اسلام ولايت فقيه بر ديگر گرايشهای حوزوی تفوق دارد و همان « اسلام ناب محمدی » است . در نتيجه، ج - رژيم حق دارد هم از اسلام و هم از رشد مشروعيت بستاند . بنا بر طبيعت استبداد، رژيم در همان بيراهه است که رژيم پهلوی در ﺁن بود . با اين تفاوت که ﺁن رژيم از تجدد و ترقی مشروعيت می گرفت و اسلام را ضد ترقی می خواند . و نيز، در بيراهه ايست که رژيم استالين شد و کارش به سقوط کشيد :ﺁن رژيم، در همان حال که دين را ترياک توده ها می شناخت و با ﺁن در ستيز بود، بنا را بر حاکميت ايدئولوژی بر دانش و فن گذاشت و بيراهه را تا پرتگاه و سقوط در ﺁن رفت . علت سقوط در پرتگاه نيز اين بود که ايدئولوژی وقتی بيان قدرت، ﺁنهم از نوع فراگير است، با علم و فن در تضاد می شود .

Whether the regime's intentions are peaceful use of nuclear energy or acquisition of nuclear weapons: A. The regime views this success as a stabilization agent which will cement the regime's survival permanently...because they think that:
A. They have proven that in the "Islam of Velayete-Faghih" acquiring science and technology is possible because the regime has proven to disprove the two-centuries old conventional wisdom (existing beliefs or assertions) that Islam and science are not compatible.
B. The "Islam of Velayte-Faghih" is superior to all other purview (domain) of Islam and it is the Islam of "Nabe-Mohammadin" (Utopian Islam envisioned by Prophet Mohammad); Hence

c. It gives the regime the right to require legitimacy and solidification from Islam and its expansnion (Even the regime doesn't believe they are legitimate)

Congruent with the nature of totalitarianism, the Islamic regime is in the same astray (off track) that the regime of Pahlavi was on. With the difference that the Phalavi's regime acquired its legitimacy from modernization and calling Islam as a backward and anti-progress force. And it is also in the same off course as the Stalin's regime fell to when it was toppled

The reason for the fall of those regimes was that when *ideology* becomes an instrument of exerting power, the totalitarian kind, it will come to oppose (clash with) the very science and technology.


اين تضاد ، يک تضاد ساده نيز نيست . زيرا از سوئی ، بيان قدرت با رشد دانش و فن وقتی که آنرا نقض و نفی می کند، تضاد دارد و از سوی ديگر، رژيم حاکم هم می بايد پاسدار سلطه ايدئولوژی بر دانش و فن باشد و هم خود را عامل رشد دانش و فن بگرداند و بباوراند . گرفتار شدن رژيم ميان اين دو جبر ، اين نتايج را ببار می ﺁورد:الف – جهت دادن به دانش و فن به سوی هدفهای رژيم و ب – محدود کردن رشد دانش و فن در قلمروهای ديگر . در نتيجه، گسترش فقر علمی و فنی و نيز فقر اقتصادی . امروز می دانيم چرا رژيم استالين ﺁن جهت را به اقتصاد و به دانش و فن داد و چرا در مسابقه با غرب بازنده شد و چرا رژيمش از پا در ﺁمد.

This incongruity , is not a simple one. Because on one hand, Exertion and expression of *power* negates the very development of science and technology (reason). And on the other hand, the regime must protect the domination of ideology over science and technology (reason) and at the same time itself be the agent of developing science and technology. The regime is embattled between these two constraints, and these are the resultants:

A. Directing the science and technology toward regime's goals and

B. Restriction and limits on development of knowledge and technology in other domains and fields; hence, increase in poorness (weakness) of developing science and technology and also failing or poor economy. Today, we know why Stalin swayed the development of economy and technology toward only his regime's goals and why he lost in competing with the West and eventually fall.

توان بيان قدرتی که راهبر رژيم مافياهای نظامی – مالی است از توان ايدئولوژی رژيم استالين بمراتب کمتر است : واپس ماندن روز افزون دانشگاهها و سرکوب مستمر دانشگاهيان و دانشجويان و خارج کردن « دانش و فن هسته ای » از قلمرو دانشگاهها و قرار دادنش تحت مديريت سپاه پاسداران ، خود به فرياد می گويند : بيان قدرتی که ولايت مطلقه فقيه است با دانش و فن ناسازگار است . هزينه سنگين ساختمان پناهگاهها و خريد دستگاهها و هزينه بمراتب سنگين تر بحران اتمی ، به تنهائی ، گويای نه نارسائی که تضاد ولايت مطلقه فقيه با مديريت سازگار با دانش و فن و رشد اين دو هستند . ۲ – در ايران امروز، به دانش و فن ، همان دو جبری سمت می دهند که در روسيه دوران استالين و جانشينان او سمت می دادند : قلمرو نظامی .در حقيقت، رژيم در رابطه قوا با مردم و نيز در رابطه قوا با قدرتهای خارجی است . اين دو رابطه قوا را نيز نظامی گردانده است . به ظاهر، در دو جبهه می جنگد : در داخل با مردم و در خارج با امريکا و اسرائيل و... اما در واقع، نظامی کردن رابطه خود با مردم را مستند به دشمنی امريکا و اسرائيل با اسلام و ايران می کند و بدين دشمنی توجيه می کند

The lethality of the instrumentation of power that guides the militant-oligarchy regime of mafias (the Islamic Republic) is gradiently much lower than the Stalin's regime: Therefore, increasing paralysis of the universities and continuous suppression of students and professors and departing "knowledge and nuclear technology" from the domain of academic and higher education institutions and appointing revolutionary guards in charge of supervision of universities and academic institutions in and of itself, reveals with thunderous screams: The expression and Manifestation of the absolute power of "Velayate-faghih" is not compatible with knowledge and technology. The exorbitant cost of building shelters and buying expensive equipments and the even more costly nuclear crisis, alone, illustrates the shortcomings of governing via "Velayate-Faghih"with a compatible form of governing style, which is compatable with technology and science. Today, the IR is pushing(and has always pushed) Iran toward militarization as Stalin and his successors did. In fact, the regime has militarized both forces : Forces againts the people and forces against the foreign powers. It appears that the regime is at war on two fronts: domestically with its own citizen and externally with the U.S. and Israel...but it justifies its behavior by blaming the U.S. and Israel and their hostilities toward Islam and Iran.

. بدين قرار، نظامی کردن دولت از راه اتفاق نيست . نظامی کردن رفتار رژيم با مردم، از راه اتفاق نيست . جيره بندی بنزين و تبديل شدن شهرها به ميدان جنگ، از راه اتفاق نيست . تحمل نکردن يادﺁوری مسالمت ﺁميز ايلغار خونين ۱۸ تير و هجوم قوای مسلح و تيراندازی و دستگيريها، از راه اتفاق نيست . مسلحانه به مقابله گروههای سياسی رفتن، ﺁنهم وقتی با مسالمت ﺁميز ترين لحن، انتقاد می کنند، از راه اتفاق نيست . پای امريکا را به هر بهانه ، بميان ﺁوردن و حتی اعتراض به جيره بندی بنزين را تحريک امريکا خواندن، از راه اتفاق نيست . اينهمه به حکم ﺁن دو جبر است . رژيم راه ديگر، راه گشايش فضای سياسی را به روی خود بسته است

Thus, militarizing the regime is no accident. The militant way of behaving toward ordinary people is by no accident. Rationing of petrol and turning cities into war zones is not by accident. Showing intolerance for the July 9th blood-soaked student's uprising commemoration and attack of armed forces and shootings, and arrests are not by accident. Using arms to confront political groups , expressing their criticism in most peaceful way is not by accident. Dragging America's feet as an excuse and accusing the U.S. as even behind the recent violent uprising against the fuel rationing is not in the way of accident. All of this is dictated by those two pressure point or constraints mentioned before. The regime, has closed off the strategy of opening up the political atmosphere in front of it.

. از اين رو است که مافياهای نظامی – مالی چنين لجوجانه بحران اتمی را تشديد می کنند . کار را به صدور قطعنامه سوم و حضور ناو هواپيمابر سوم امريکا در خليج فارس کشانده اند اما همچنان در کار تشديد بحرانند . ۳ - در کار تشديد بحرانند از جمله به اين دليل که می پندارند می توانند « برنامه اتمی را اجرا کنند . چون اجرای برنامه، برغم مخالفت افکار عمومی جهان و دولتهای جهان انجام گرفته است، به ﺁنها امکان می دهد به مردم ايران و مردم منطقه بگويند : بنگريد ! ما در برابر دنيا ايستاديم و اراده خود را به جهانيان تحميل کرديم . پس فکر مخالفت با « نظام مقدس » ما را از سر بدر کنيد . با ثبات ترين دولت ما هستيم ! در حقيقت، دلهره سقوط، يک لحظه استبداديان را ترک نگفته است . بحران می سازند زيرا از سقوط می ترسند . بر کم و کيف نيروهای مسلح می افزايند زيرا از سقوط می ترسند . حزب ترس شده اند و شب و روز مردم را می ترسانند، زيرا از سقوط می ترسند . مردم را ميان دو سنگ ﺁسياب نگاهداشته اند زيرا از سقوط می ترسند . از اروپا و امريکا تضمين می خواهند زيرا از سقوط می ترسند .

It is because of this that the militant-oligarchy mafia (IRI ruling elite) has stubbornly aggravated and intensified the nuclear crisis. To the point that the third UN sanctions against Iran are looming and the presence of American fleet in the Persian gulf. Even with all this, they are still intensifying the nuclear crisis because they think they can achieve their goals. And precisely because this achievement will take place in spite of all the international public opinions and national pressures on the regime, it would provide the golden opportunity for them to tell the Iranian people and people of the region: LOOK, we took the world on and stood against the world and imposed our will on the world; therefore, don't even think about opposing our "holy system of governance". "We are the most stable regime"!!! In fact, the anxiety of being toppled and overthrown does not leave the tyrants in Iran for one moment. They creat crisis because they are afraid of being overthrown. They increase their military power because they fear the regime's fall. They have become the party of *fear* (Fearallah) and they engage in scaring the populous day and night (fearmongering) because they fear their demise. They have placed their citizens between rock and a hard place because they are afraid of descend. They want a "Grand Bargain" and 'Security Guarantee" from the U.S. and Europe because they fear their end.

ايران را گرفتار قرضه خارجی می کنند زيرا از سقوط می ترسند . ﺁخر می پندارند غرب از بيم بر باد رفتن مطالبات خود، مانع سقوط رژيم می شود . منابع زير زمينی کشور را به حراج گذاشته اند ، زيرا از سقوط می ترسند . در هر کشوری که بتوانند ، مردم را از صحنه بيرون و سازمانی مسلح را وارد صحنه می کنند زيرا از سقوط می ترسند . انگيزه رژيم در ايجاد بحران اتمی بهيچ رو ، نگرانی بابت « دوران بعد از نفت » نيست .

They drag Iran into foreign debt because they are afraid of falling because they think the West because of fear of not being reimbursed by its borrowers (Islamic republic) will prevent the downfall of the regime. They are auctioning off the undeground natural resources (oil, etc.) because they are afraid of falling. In every country that is feasible for them, they try to remove people from the stage and enter some militant organization in the theatre because they are afraid of falling. The motivation of the regime in manufacturing nuclear crisis in anyway is related to eventual depletion of oil wells and the "after-the-oil era". Because if they did,

چرا که اگر اين نگرانی را داشت، منابع نفت و گاز کشور را به حراج نمی گذاشت . اينهمه اسراف و تبذير در مصرف نفت و گاز را روا نمی ديد ، سالانه ۶ ميليارد دلار بنزين وارد نمی کرد . به فکر توليد برق سالم و انرژيهای تجديد پذير می شد .اما توليد برق را نيز نظامی می کند زيرا از سقوط می ترسد . دولت مافياها بيشترين قراردادهای خود را با سپاه می بندد زيرا از سقوط می ترسد .به اين ترس شديد از سقوط هم امريکا پی برده و هم اروپا، از اين رو است که دارند با رژيم مافياها بازی می کنند .

Why if they did worry about that, they would not have auctioned off the oil and gas resources; they would not have been so extravagant, uncontrolled, wasteful consumption and expenditure of oil and gas; they would not have imported gas annually for $6 billion. They would have instead thought of healthy and recyclable sources of generating electricity. But, they militarize generation of electricity because they are afraid of going down. The government of the mafias gives almost all of its contracts to the IRGC because they are afraid of going down. To the extent that both the U.S. and Europe have discovered the regime's intense fear of demise. And it is because of this that they are playing their game too.

در همان حال که تنها عامل وضعيت عراق و لبنان و فلسطين و افغانستانش می کنند، افکار عمومی جهان را متقاعد می کنند که ايران مرکز تروريسم جهان است و هرگاه به سلاح اتمی مجهز شود، خطری بزرگ می شود برای تمامی جهان . با توجه به اين واقعيت است که ﺁقای برژنسکی ، در کميسيون روابط خارجی سنای امريکا ، هشدار می دهد که ﺁقای بوش و حکومت او سياستی را در پيش گرفته اند که بضرورت به جنگ با ايران می انجامد . بسا اين حکومت بهانه جنگ را نيز بسازد . رژيم مافياها هر روز ايران را چند قدم به نقطه ای نزديک می کند که يک طرف ﺁن پرتگاه محاصره اقتصادی و جنگ است و طرف ديگرش پرتگاه جام زهر سرکشيدن و تسليم شدن و گذاشتن هزينه ﺁن بر دوش مردم ايران .

...The mafia regime everyday takes Iran a few step closer toward a cliff; on one side of the cliff there are sanctions, economic isolation and war. And the other side of the cliff, is drinking the 'venom goblet' of surrender and retreat at the expense of Iranian people.

پرسش دوازدهم : مافياهای نظامی- « روحانی » - مالی با کدام اطمينان بر سر هستی ايران قمار می کنند ؟با اين اطمينان که برای خود باختی را متصور نمی بينند . زيرا هرگاه غرب کوتاه ﺁمد، ﺁنها پيروز شده اند . رژيم خود را نيرومند و با ثبات باورانده اند و از دلهره سقوط ﺁسوده اند . و هرگاه کار به تن دادن به خواست غرب کشد، از سوئی، بابت ﺁن، از غرب « امتياز ها » گرفته اند و از امريکا تضمين امنيت رژيم را ستانده اند و از سوی ديگر، مبلغ باخت را از کيسه مردم ايران پرداخته اند . تصور می کنند مردمی که سالها در بحران زيسته و سرمايه ها و استعدادهای خود را از دست داده اند، ﺁمادگی ﺁن را ندارند که بر ضد رژيم برخيزند.ﺁيا محاسبه قماربازان بر پايه واقعيت ها انجام گرفته است؟ ﺁنها اين طور می پندارند .

Question 12: With what confidence the militant/clergy/oligarch mafia gamble on the lives of Iranians? With the confidence that they don't conceive any thoughts of loss. Because everytime the West has shown inaction, they have been victorious. The regime believes that they are strong and they have nothing to worry about; worst case scenario, they will comply with the demands of the West and for that they will also get some "concessions"and will have gotten the "security guarantees" the regime covets the most. At any which direction, the price of losing is paid by the nation's and the people's treasury. They think that the people who have lived with costant crisis year after year and lost all their capital and talents, are not ready to rise up against the regime. Is the regime calculation based on realties? They think so.

چنانکه قمار بازانی که بر گرداگرد ميز قمار می نشينند، پيشاپيش، خود را برنده می انگارند و به استدلال کسی که ﺁنها را به ترک قمار می خواند، گوش نمی دهند . با وجود اين، حق را بايد گفت و تکرار کرد : حق اينست که محاسبه را برابر منطق صوری به عمل ﺁورده اند . زيرا بحران اتمی هر طور تمام شود، زيان کننده اول مردم ايران و زيان کننده دوم رژيم است . دلايل زيانمند بودن، مجهز شدن به سلاح اتمی و نيز دلايل همه چيز را قربانی توليد برق از اتم کردن را در پاسخها به پرسشهای پيشين ، ﺁورده ام . می ماند زيانمند بودن تسليم به غرب :
پرسش سيزدهم : آيا در درون نظام، جناحهای مختلف بر سر داشتن و يا نداشتن بمب اتمی اتفاق نظر دارند؟ و يا منافع متفاوت آنها

مواضع مختلفی را ايجاب ميکن

Like gamblers they sit around a gambling table and they announce themselves as the victorious winners beforehand, and they don't listen to the logic of those who tell them to quit gambling. Eventhough, you have to admit the truth: The truth is that their calculation is founded on formal logic. Because however, the nuclear standoff ends, the loser first are the Iranian people, and the second loser is the regime. Previously, I talked about the all the harmful effects of acquiring nuclear weapons and also sacrificing everything in generating electricity from nuclear power. Remains, the harmful effect of surrendering to the West.


۴ - هرگاه، در ﺁغاز ، مافياها بر سر امتيازها چانه زده بودند و امتيازها را ولو اندک، بيشتر کرده و به بحران پايان داده بودند، در قمار برنده بودند . اما با هر روز که گذشته است ، موقعيت رژيم ضعيف تر شده است . کار به جائی کشيده است که اگر امروز ، تن به معامله با غرب بدهند، زيانشان از فردا کمتر است . چرا که پس از رد پيشنهادهای غرب و روسيه و چين، توافق با غرب ولو در ازای « امتيازها » ، به تسليم تعبير می شود و مافياها را در سطح رژيم ، در سطح کشور، در سطح منطقه و در سطح جهان ضعيف می کند و دلهره سقوط رژيم را بيشتر می کند :

● در سطح رژيم ، خامنه ای ، ديگر خامنه ای دوره های رياست جمهوری هاشمی رفسنجانی و خاتمی نيست . اينک با مافياها و « روحانيان » همدست مافيا، هم سرنوشت شده است . پس گرايشهای مخالف ناگزير می بايد مردم را به صحنه ﺁورند تا بر رقبای ضعيف شده خود غلبه کنند . هرگاه با مداخله مردم تعادل قوا در درون رژيم برهم خورد، پويائی تحول توان روز افزون می گيرد و با طرد مافياها و « روحانيان » همدست ﺁنها، توان بر توان می افزايد :

● در سطح رابطه دولت با ملت، بلحاظ حضور مردم در صحنه ، تغيير اين رابطه و تغيير ساخت دولت ناگزير می شود . از اين رو است که نزاع بر سر قدرت ، در درون رژيم، اهميتی را يافته است که هيچگاه نمی داشت . از اين رو است که ترس رژيم از ﺁنها که بر راست راه ﺁزادی و استقلال هستند، شدت بی سابقه جسته و مافياها و « روحانيان » همدست ﺁنها اين نگرانی را به اشکال گوناگون بروز می دهند .

● در سطح منطقه و جهان، می بايد به خواستهای ديگر امريکا و اسرائيل تن بدهد . ﺁلکساندر ﺁدلر، در فيگارو نوشته است : موقعيت ايران چنان است که به هر طرف بگرايد، وضعيت تمامی منطقه اين يا ﺁن تغيير را می پذيرد : اگر جانب صلح و همکاری با امريکا را بگيرد، وضعيت از فلسطين تا افغانستان يکسره تغيير می کند . اگر به سياست کنونی خود ادامه دهد، تمامی منطقه در جنگ و ترور بيشتر فرو می رود

. بديهی است چنين موقعيتی را برای رژيم، قائل شدن تبليغ اين فکر نيز هست که کانون ﺁتش جنگ و ترور از پاکستان و افغانستان تا شرق ﺁفريقا ، ايران است . حال اگر رژيم خود اين کانون را خاموش نسازد، امريکا به زعم خود چاره ای جز خاموش کردن اين کانون، با توسل به نيروی نظامی نخواهد داشت . ۵ - بحران اتمی که، بنفسه، مجموعه ای از بحرانها است ، با جنگ و ترور از سوئی و با ناتوانی امريکا در عراق و افغانستان از سوی ديگر، در ﺁميخته و فشار اقتصادی و... را به بار ﺁورده و وضعيت را بغايت خطرناک کرده است . اين وضعيت خطرناک، گرايشهای مختلف رژيم را بناچار رودر رو قرار داده است . مردمی که می شنوند بلحاظ قرار گرفتن کشور در شرائط جنگی، بنزين جيره بندی شده است و گرانی را طاقت شکن می يابند، ديگر نمی توانند ترديد کنند که خطر بروز جنگ و محاصره اقتصادی جدی است . بديهی است که بخشی از رژيم بر ﺁن می شود بيانگر اين نگرانی در سطح رژيم بگردد .

زمانی، در رياست جمهوری خاتمی، به حکومت پوش پيشنهاد شد که ايران ﺁماده است بر سر حل و فصل تمامی مسائل فی مابين، با امريکا به گفتگو بنشيند . ﺁقای بوش و وزارت خارجه اش ، به اين پيشنهاد اعتنائی نکردند . بيهوده پنداشتند خود در موضع قدرت هستند و رژيم ايران در موقع ضعف. هرگاه پذيرفته بودند، ايران ، در جريان صلح و از رهگذر اين جريان ، اعتباری بی مانند می جست و نقش رهبری کننده در سطح منطقه بدست می ﺁورد . اما اينک ، رژيم حاکم بر ايران، در موقعيت ﺁن روز نيست . امريکا نيز در موقعيت ﺁن روز نيست . قوائی هم که ﺁن روز بسی ﺁسان مهار کردنی بودند، امروز، بسيار مشکل مهار کردنی هستند . وضعيت امروز، يک پرسش بسيار مهم را پيش رو می نهد :ﺁيا حکومت بوش و حکومت مافياهای نظامی – « روحانی » – مالی می توانند بر سر مجموعه مسائلی که به يکديگر گره خورده اند، به گفتگو بنشينند و به توافق دست يابند و يا می بايد ، در امريکا، حکومت دموکراتها و در ايران حکومت جبهه مخالف مافياهای حاکم تشکيل شوند و به گفتگو بنشينند ؟

در ايران ، حکومت يکدست « اصول گرايان » در درون و بيرون از مرزها، نماد بی کفايتی، خشونت گرائی و بحران سازی گشته است . بنا بر دو سنجش افکار در سطح جهان، رژيم ايران دومين رژيم منفور در جهان است و احمدی نژاد در سطح جهان منفور است . دولتی چنين منفور و « رئيس جمهوری » تا اين اندازه مورد نفرت، مذاکره کننده ضعيفی است . گرايشهای مخالف « اصول گرايان » از اين واقعيت ﺁگاه هستند . با ﺁماده گفتگو نشان دادن خود از زمان « انتخابات » رياست جمهوری و نيز ﺁماده چشم پوشی از سلاح اتمی نشان دادن خويش، خود را توانا ترين برای طرف گفتگو قرار گرفتن ،معرفی می کنند . اميدوارند وضعيتی که روز به روز سخت تر می شود، الف - ﺁقای خامنه ای را از مافياها جدا و به ﺁنها متمايل کند و ب – خامنه ای بازنده و ضعيف تابع ﺁنها بگردد وج – با قبضه دولت ، ﺁنها از موضع قوی تری بر سر ميز گفتگو بنشينند .هرگاه اين تغيير در رژيم امروز انجام بگيرد ، بلحاظ ضعف حکومت بوش، طرف مذاکره ای که بتوان از او امتياز گرفت، بوش و حکومت او است .

به شرط ﺁنکه ماجرای معامله بر سر گروگانها ، اکتبر سورپرايز ، تکرار نشود . يعنی ، اين بار، با دموکراتها معامله پنهانی انجام نگيرد و گفتگو تا پيروزی دموکراتها در انتخابات رياست جمهوری نوامبر ۲۰۰۸ ، به تأخير انداخته نشود . هرگاه تغيير در رژيم انجام نگيرد و مافياها تا پايان « رياست جمهوری » ﺁقای احمدی نژاد بر حکومت بمانند، رژيم در موقعيتی نيست که با دموکراتها معامله پنهانی کند . بعد از پيروزی احتمالی دموکراتها در انتخابات رياست جمهوری ، موقعيت رژيم بازهم ضعيف تر شده و در معامله احتمالی ، زيانش بزرگ تر خواهد شد . ۶ – فرصت از پی فرصت سوزندان را بر از دست دادن موقعيت خود در رژيم، ترجيح دادن ، روشی است که « اصول گرايان » در پيش گرفته اند .

توضيح اين که در سطح منطقه و در رابطه با امريکا و اروپا، در ﺁنچه به بحران اتمی مربوط می شود، ابتکار عمل را از دست داده و واکنش کنش غرب شده اند . در اين واکنش، به ترتيبی عمل می کنند که پنداری از ازل تا به ابد فرصت دارند . اين رويه، ناشی از ضعف خامنه ای – احمدی نژاد و حکومت « يکدست » ﺁنها ميباشد هم در سطح رژيم و هم در سطح جامعه ملی . کند کردن روند فعاليتهای اتمی و گفتگوهای « مثبت » با ﺁقای خاوير سولانا، کميسر امور خارجی اروپا، گفتگوها با مقامات کاخ رياست جمهوری فرانسه ، گويای قصد رژيم بر به تأخير انداختن تهيه و تصويب قطعنامه سوم و بسا گويای تغيير تناسب قوا در رژيم است : اگر برای اطلاعی اعتبار قائل شويم که می گويد : جناح انگليسی در رژيم تضعيف شده است و جناح امريکا قوت گرفته است و، نيز، می گويد : جناح انگليسی ﺁقای مهدوی کنی را وارد ميدان کرده است تا « اصول گرايان » را متحد کند اما نه توان اتحاد برای مافياها مانده است و نه اتحادشان ضعفشان را درمان می کند، رويه کنونی رژيم بيانگر تغيير تناسب قوا در رژيم است . بحران سازيهای در داخل کشور که جيره بندی بنزين و واکنشی که ببار ﺁورد ، تازه ترين ﺁنهاست، - بشرط ﺁنکه دستگيری دانشجويان در ۱۸ تير ، بحران جديدی را ببار نياورد - همه صفت نظامی ، يعنی سرکوبگرانه با توسل به سپاه و قوای انتظامی و بسيج دارند .

اين بحرانها ، ولو تحريک باشند بقصد ناگزير کردن عناصر فعال به ورود به صحنه و دستگيری و خنثی شدن آنها، در همان حال که ترجمان ترس رژيم از سقوط هستند ، بيانگر تغيير فکر جمعی در ايران امروز و نيز تعيين کننده تر شدن روياروئی در درون رژيم نيز هستند . بدين قرار، عاملی که در حال حاضر نقش فرعی دارد اما وضعيت چنان است که هرگاه نقش اصلی را پيدا کند، تغيير بنيادی می شود، عامل مردم ايران است :هرگاه جبهه مخالف دولت مافياها به رهبری خامنه ای ، مردم را وارد صحنه کند، نقشی که مردم پيدا خواهند کرد ، همان نقش فعل پذيرانه ايست که در انتخابات ۱۳۷۶ يافتند و ﺁقای خاتمی را به رياست جمهوری رساند .

اما اگر مردم بطور خودجوش وارد صحنه شوند، نقش فعال پيدا می کنند و صاحب اختيار سرنوشت خويش می شوند .هيچ زمان سرنوشت ايران و مردم ﺁن، اين اندازه در گرو تصميم اين مردم نبوده است . اگر گرايش رژيم بدين يا بدان سو، باشد منطقه و از جمله ايران را در جنگ و ويرانی ديرپا فرو می برد و يا منطقه را رام و تحت سلطه می گرداند، اين تصميم مردم ايران است که ايران و منطقه را از زير سلطه بيرون می برد و سراسر منطقه را از خشونت و ويرانی به ﺁزادی و ﺁبادی باز می ﺁورد .اما ﺁيا مردم ايران از توانائی خويش ﺁگاهند ؟ ﺁيا می دانند که می توانند تصميم تاريخی را بگيرند و خود به عمل درﺁورند ؟ پاسخ اين پرسش دانسته نمی شود مگر ﺁنکه هرايرانی ﺁگاه مسئولی ، مردم را از خطربی عملی ، از توان تصميم و اثر اجرای تصميم ﺁگاه کنند و ايرانيان را بی ﺁنکه خسته شوند، به مسئوليت خويش و به گرفتن تصميم و برخاستن بخوانند

11 comments:

Anonymous said...

And of course he conveniently omits any mention of his own role in support of Khoeiminism and his own culpability for bringing this regime to power.
One of the most repugnant characteristics of the Mo-slime psyche is their inability for recognizing, much less accepting, personal responsibility.
Indeed, this is perhaps the defining characteristic of sociopaths and psychopaths; and the reason for my opinion that Mo-slimes are collectively and individually arseholes and NEVER NEVER worthy of trust.

Serendip, this is what Islam does to people. Islam turns civilized peoples into vicious brutes. It turns amity to hatred, and truthfulness to deceit and "Taqqiyeh wal-Kitman"

SERENDIP said...

Gardenemehr: Good points. I was a very young child during all of this and some of these characters are very new to me. Also, up until a couple of years ago, I had no interest in politics. I'm discovering and searching to find out what really happened.

Anonymous said...

I'll make one more point whose truth stands on its own. It's neither just nor intelligent to blame the existence of the Islamic Republic of Iran on just the Mullahs, or even just on Islam for that matter.
Islam and its branches including the Mullah-worship called Shiah'ism are merely ideologies. An ideology is NOTHING with followers. An ideology, no matter how evil, can not actualize its evil intentions without individuals willing to do its bidding. Thus the follower and the leader are equally guilty. In case of the IRI, the Mullahs are only the leaders , while Muslim Iranians are the followers.
I seek the freedom of Iran NOT for the sake of Iranian Muslims, but for the faint hope of reconstituting the Iranian civilization. As for Muslim Iranians and everything they suffer at the hands of the Mullahs, I have only one thing to say to them: "Noosh-e joon-e-toon!"
which roughly translates "Go ahead and reap as you have sown."

SERENDIP said...

G: My mother says the same thing and she curses them all the time and wishes (nefrin) even worst misery...You and my mom should get together. It would a hoot...LOL

Frieda said...

I never like this guy and how can he live with himself knowing he was the originators of the regime!

BTW, his face reminds me of Hillary Clinton. Don't they have similar cheek bones! :-)

blank said...

serendip, your mother sounds as if she has good reasons for her observation, unlike some of the twisted parsley who have not lived though the existence.

I believe your mother should communicate to as many people as possible, because she was there, she witnessed the event, she witnessed what happened to loved ones.

I suspect I would enjoy visiting with her as much as I enjoy visiting with you.

SERENDIP said...

Roxie: Some day soon, hopefully.

Frieda: I don't much about him but I'm sure you're right about him. However, anybody in the U.S. hoping to formulate a successful strategy must get into the mindset of the regime. And Bani sadr reveals that mindsent like no one else. It is as if you're listening to one the regime's insiders when they have a round table. That is why I'm translating it, hoping some expert will pick it up and analyze every word.

SERENDIP said...

Frieda: I have to elaborate on 'successful strategy'. By that I mean, not only our geopolitical strategy but also our information and ideological strategy to counter their propaganda and the lies they feed to the Islamic world.

Marie said...

He speaks of the mafia but does not acknowledge his own complicity. He was the candidate backed by the mullahs back when. I remember. I voted in that fateful election, although not for him.

It was a succession of events that precipitated the revolution. You cannot blame the mullahs for the revolution, but you can blame them for betraying Iran. It was to the charismatic Khomeni that so many Iranians gave their power away.

Anonymous said...

the wrong thing about Bany sadr is that he tries to look at Iran's Mullas through the eyes of a rational politician. This is exactly the reason that he believed the Mullas were going to keep him as a president.they kiked him out in no time at all. in 30 years he hasn't changed much. He thinks the Mullas are very worried that they may loose power!! They are as worried as a teenager may be worried about robbing a bank! maybe some of them are but not the ones who have real power. They now they have enough support and that no sanction can hurt them. What Benysadr tries not to accept is the role of radical Islam. its about having rule and power as long as they are alive and then killing and taking everyone down with them when that power is about to be taken away. He undermines the belief system that is so heavily about going to heaven and experiencing much joy in spite of doing much evil. He dosn't remember how much they emphasis on conquoring the world under Islam. I remember just one year after the revolution my elementary school classmate gave everyone a New year postcard on which she had written (her parent's advice?)" with the hope that one day Islam conquors the whole world." the tragedy? her older siblings and cousins belonged to MEK. "mojahedeen"!!
Gadooneh jan: sorry, but now Iran belongs to Moslems only not "all Iranians" and they will destroy it with all their might. It can't be saved from its people anymore.

SERENDIP said...

Anonymous: That was very painful to read. I think they should change the name Iran to "Islamestan" or "Arabestan II". Calling the country Iran is a misnomer now and it dishonors Iranian heritage.