وحشت بزرگ - بخش آخر (The Great Terror)
Varjavand:
، خمینی غیر از فریب و نیرنگ و مرگ چیزی بمردم نداد ، ریشه کار وی در دروغ و فریب توده ها بوده و ملایان غیر از رسیدن به قله قدرت مطلقه دنیوی هیچ تمنای دیگری ندارند. قرنهاست میدانند بهشت و جهنم همین جاست و آنکس که مال و قدرت دارد در بهشت و آنکس که ندارد در جهنم بسر میبرد. برای ماندن بر قله قدرت بلامنازع و بهشت دنیوی راهی بجز دروغ و ریا و تزویر ندارند و روی ماکیاول را در این مورد سفید کرده اند. برای ماندن بر راس قدرت مطلقه ایجاد محیط ترس و وحشت لازم است. همانکه که شاه آنرا " وحشت بزرگ " نامید ، امروز کل جامعه ایرانی را فرا گرفته و تنها روشی را که رژیم در برخورد با هرگونه افکار مخالف یا دگراندیشی داشته سر به نیست کردن ، اعدام ، ترور ، تجاوز به نوامیس و هتک حیثیت بوده است. هرگونه انتقاد از روی دلسوزی حتی از طرف دست اندرکاران رژیم یا اصطلاحا خودیها نیز با شکنجه های روحی مدرن و تجربه شده در بلوک شرق و جسمی اعراب بدوی عصر جاهلیت همراه بوده است.
امروز برای رژیم منفور جمهوری اسلامی فقط بقا مطرح است. " ترور فکری و کشتار عمومی " برای باقی ماندن بر اریکه قدرت تنها تز و داکترین باقیمانده در آستین خالی گردانندگان رژیم خون آشام تاریخ سی ساله اخیر میباشد. شکنجه و تعذیر و اعدام و ترور بخش لایتجزای رفتاری رژیم در مقابله با ترس درونی خود است. امروز رژیم با خود میجنگد و از همه چیز و هم کس حتی سایه خود وحشت دارد. خمینی و معممان رکاب و ملازمین مکلا باور داشتند که مردم گوسفندانی بیش نیستند و با ایجاد محیط ترس و رعب ، همیشه گوسفند خواهند ماند. از تصور وظیفه پیغمبری داشتن خمینی ، اشعه محرکه ساطع شده از موی زنان ، خلیفه گری جهان اسلام خامنه ای ، توشیح و مهر امام زدن به احکام انتصابی ، زندانی کردن امام زمان در چاه جمکران برای استفاده های بعدی ، هاله دار شدن ملیجک گرفته تا این اواخر که اعدامهای دسته جمعی را از کرامات آخوند میدانند و تهدید میکنند که اگر علی بود به روزی صدها هم قناعت نمیکرد. ، این طرز تفکر از مالیخولیای درون و خود بزرگ بینی پایه میگیرد و در نهایت ترس از سقوط ناگهانی ، این سیاست را پیش میآورد که باید وحشت را دایما به جامعه تزریق نمود و با لاف و دروغ و شگرد ننه من غریبم آخوندی آنرا امنیت ملی مینامند.
از خوی حیوانی و ترس از آینده ناشناخته است که هر کسی را که دستگیر میکنند ابتدا از اعدام ، وابستگی و جاسوسی و انقلاب مخملی و ... سخن میرانند و پس از مدتها شکنجه جسمی و روانی به زندان اکتفا میکنند. از آنجا که اکثر قریب به اتفاق ملایان و مزدوران جیره خوار بنا به سنت صیغه و سایر کثافتکاریهای فقهی حتی نام پدر واقعی خود را نمیدانند و فرزندان حرامی هستند ، از توهین و بی آبرو کردن و پائین آوردن شخصیت افراد جامعه نیز ابائی ندارند و همیشه سعی دارند با هر کلامی یا عملی نسبت به هتک آبرو و شخصیت فردی افراد عادی ، برتری دروغین خود را برخ بکشند. اینهم ترس از برملا شدن ماهیت اصلی نیاکان آنهاست. نمونه آن سوء استفاده های تحمیقی و پوشاندن حقیقت استفاده از عنوان سید است. سید و سیده بودن را بمعنای اولاد پیغمبر بمردم تلقین کرده اند که اصولا چنین پدیده یا امری از نظر تاریخی امکان پذیر نیست و پوشاننده واقعیتی تلخ دیگری است. پس از حمله اعراب به ایران که ظاهرا برای گسترش اسلام و در واقع برای دستیابی به ثروت فراوان و نعمت بیکران و علم ایرانیان از راه ببردگی کشیدن زن و مرد ایرانی بود. از بگردن آویزان نمودن تابلو "عجم" بمعنای زبان نفهم و لال که نشانه کامل برده داری عرب مسلمان است تا تجاوز مکرر به زنان و دختران ایرانی که جزئی از تحقیرات غالب بر مغلوب است فرزندان بسیار متولد شدند و برای سرپوش گذاشتن بر این ذلت و خفت عمومی و ملی بود که نام سید و سیده به این کودکان داده میشد چون هیچیک پدر رسمی و شناخته شده نداشتند. سیدات و سادات ایرانی همان حرامزادگان و تفاله های باقیمانده استیلای عرب متجاوزند نه اولادان پیغمبری که ابتر بود. امروز در ایران ما حرامزادگی این بی پدران افتخاری برزگ برای عمامه سیاهان و جیره خواران مزدور است. احمد کسروی اولین کسی بود که پرده این حرامزادگان اسلام اجباری را بکنار زد و خود را " ناسید " نامید.
امروز آن دیوارهای اسطوره ای تقدس دروغین بدلیل جدا بودن ملایان از جامعه ، اشتباهات مکرر رهبران سیاه اندیش و قالب کردن فاجعه ها بعنوان برکات ، نه فقط فروریخته بلکه در تصور بسیاری راه را برای عبور به واقعیت و راستی و پاکدینی باز نموده است. التماس و التجا و بستن خواسته های فردی و چسباندن آن به ریش این و آن مقدسین هم پرده از اسطوره قرون سیاه اندیشی ملایان زیر پوشش مذهب را بکنار زده و برای بسیاری روشن نموده که مذهب فقط دکان بقدرت رسیدن و سوء استفاده ملایان و انصار آنها از سادگی مردم و غارت روحی و فکری آنهاست. برملا شدن نهاد فکری ملایان بود که شعار معروف " اشتباهات مرا بحساب مکتبم مگذار" را از قوطی تمام نشدنی شعارهای بی محتوای رژیم در آورد. امروز مسلم شده که ملایان از افکار و از کردار و از گفتار و حتی از گذشته سیاه خود میترسد و این ترس درونی و واقعی را با شکنجه واعدام و به سیاهچال انداختن و ترور و انتشار و بزرگ نمودن آن به سایر مردم منتقل میکنند. در جوامع پیشرفته سعی تام حکومتها بر این بوده که ترس را با معادل بزرگتر آن مغلوب و منکوب کنند. روانشناسان میدانند جامعه ترسو ، جامعه ای مرده و بازنده و مغلوب است. بهمین جهت دولتهای آزاد اساس سیاست خود را اطمینان دادن به مردم بر وجود امنیت دایمی میدانند. فراموش نکنیم که در سالهای اخیر و بر اساس داکترین نئوکانها در آمریکا و بعضی کشورهای اروپایی ، با سوءاستفاده از دین و ترس از خدا و ایجاد اضطراب عمومی بر جوامع حاکمیت سیاسی میکنند.
وحشت عمیق و ذاتی ملایان مانند خوره ، درون فاسدشان را نابود کرده ولی هنوز هم برای حفظ ظاهر و زردی چهره زشت خود آنرا با خون ایرانیان پوشانده و قرمز نشان میدهند. این سرنوشت حتمی رژیمی منفور است که فقط با سیاست " مقاومت منفی عمومی و نفی کامل رژیم " میتوان به زباله دان تاریخ سقوط داد.
No comments:
Post a Comment